بیمه عمر| دریافت حقوق بازنشستگی

بیمه عمر ایران، اعطای وام و دریافت بازنشستگی و مستمری و بیمه جامع زندگی

بیمه عمر| دریافت حقوق بازنشستگی

بیمه عمر ایران، اعطای وام و دریافت بازنشستگی و مستمری و بیمه جامع زندگی

به سلامتی همه پدرها... بیمه عمر ایران بدون شرط سنی تا ۱۰۶ سالگی

ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ...
ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،  ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮ رﻭﯼ ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮرﺍﻥ ﺑﺎ دیده ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿ ﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر می گذاشت ...
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ پدر ﻏﺬﺍﯾش ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ، ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ ﻭ ﻋﯿﻨﮏﺶ ﺭﺍ تمیز و ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺁﻭﺭﺩ ...
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ و ترحم ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ آنان می نگرﯾﺴﺘﻨﺪ!!
ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ. ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ: ﭘﺴﺮ جان... ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ نمی کنی ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ باقی ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!
ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ...فکر نمی کنم ﭼﯿﺰﯼ باقی گذاشته باشم!
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
خیر ﭘﺴﺮم. اشتباه می کنی. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ!
پسر با تعجب پرسید: چه چیز را؟!
آن مرد پیر گفت: تو ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ...
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ باقی گذاشته ای...
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ شد.
زنده باد همه پدران در قید حیات 
و شاد باد روح تمامی پدران عزیز سفر کرده.

با بیمه عمر ایران درد از دست دادن عزیزانتان را کم کنید. سرمایه فوت تا ۴۰۰ میلیون تومان

بیمه عمر درد از دست دادن عزیز رو کم میکنه

پدرم مرد. همه چیز در یک لحظه وبه همین کوتاهی اتفاق افتاد.پدرم مرد و

وقتی تمام غرور او لای کفن سفید داخل یک قبر کوچک جمع شده بود من

مفهوم کوچک بودن دنیا را با تمام وجودم حس کردم.

پدرم مرد اما بازهم خورشید طلوع کرد و دوباره  ماه درخشید .

کودک همسایه متولد شد. آسمان بارید. ماشین عروس از کنارم گذشت ... .

پدرم مرد و هیچ چیز تغییر نکرد .... زندگی همچنان جاریست.

خواهرم میگه : دلم برای بابا تنگ شده.

گلوم بغض میکنه و یادم میاد خیلی وقته دل منم تنگ شده اما به خاطر

دلداری به خواهرم به روی خودم نمیارم.

می پرسه:چند روزه ندیدیمش؟

صورتم رو بر می گردونم تا اشکامو نبینه .

میپرسه : تو دلت تنگ نشده؟

پشتمو می کنم به خواهرم و سرم رو به کاری گرم می کنم تا صورتمو

نبینه اما دلم میخواد هوار بکشم .آهسته میگم:نمی دونم.بابارفته و ما

زندگی جدیدی داریم.

میاد پشت سرم و دستشو میزاره روی شونم و صورت منو بر می گردونه

سمت خودش. نگاهش به صورت خیسم خشک میشه. اشکهام فرصت

خودنمایی پیدا میکنن. بابا جون خیلی دوستت دارم .

مانی